کد خبر: ۵۹۰۹
۱۲ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۰

مسِ از سکه افتاده؟

محمدحسین امیری، کاسب ۴۶ ساله محلۀ چمن که سال‌ها در کارگاه مسگری نان زندگی‌اش را درآورده، از بازماندگان این حرفه است.

وقتی می‌خواهد از شغلش حرف بزند یادی از پدرش می‌کند، پدری مسگر که برای سال‌ها در تربت‌حیدریه به این کار مشغول بوده است. محمدحسین شغل مسگری را از او به ارث برده.

بسیاری از مردم به‌دلایل مختلف از نقطه‌ای به نقطۀ دیگر کوچ می‌کنند؛ همان‌طور که خانوادۀ محمدحسین امیری در سال ۱۳۴۶ به مشهد کوچ کردند و زندگی خود را در اینجا از سر گرفتند.

تاریخچۀ مسگری در ایران به ۵ هزارسال قبل برمی‌گردد. امروزه با اینکه این شغل و هنر، کم‌نفس و از رونق‌افتاده شده است هنوز شغل اصلی محمدحسین امیری در محلۀ چمن محسوب می‌شود.

چه بخواهیم و چه نخواهیم باید بپذیریم که برخی مشاغل در گذر زمان، از بین می‌روند و یا نفس‌های آخرشان را می‌کشند. مسگری از  همین حرفه‌هاست.

امروز با تولید انواع و اقسام ظروف تفلون، چدن، پیرکس و ... خانواده‌ها به‌سراغ ظروف مسی و رویی نمی‌روند و دیدن این ظروف در خانه‌ها بیشتر برای تداعی‌کردن حسی نوستالژیک است تا به‌کاربردن آن‌ها.

محمدحسین امیری، کاسب ۴۶ سالۀ محلۀ چمن که سال‌ها در کارگاه مسگری نان زندگی‌اش را درآورده، از بازماندگان این حرفه است که پای حرف‌هایش نشستیم.

۴۲ سال است که در محلۀ چمن، مسگری می‌کند، اما از حدود ۲۰ سال پیش، با ورود ظروف تفلون به بازار، ظروف مسی به‌تدریج از دور خارج شد و کار او نیز از سکه افتاد.

مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها هنوز وسایل قدیمی منزل خود را به یاد دارند. تقریباً تمام ظروف خانه از مس بود: قِلِفت، تشت سفید، دیگ سفید، سرویس مس عروسی، سینی، پارچ، آفتابه، دیگ کوچک و بزرگ و تشت حمام.

گذر رمان، جهیزیۀ عروس‌خانم‌ها را پر از ظروف جدید کرد؛ آقامحمدحسین با اشاره به این موضوع می‌گوید: «مردم در گذشته هرظرف و ظروفی می‌خواستند، به‌سراغ مسگر‌ها می‌رفتند. به‌همین خاطر، شغل ما درآمد خوبی داشت و از حرفه‌های خوب به حساب می‌آمد.».

جا‌های مختلفی شاگردی کردم

از ۱۶ سالگی که همراه با خانواده‌اش از تربت‌حیدریه به مشهد می‌آید تا زمانی که خودش صاحب‌مغازه می‌شود، در جا‌های مختلفی شاگردی می‌کند و برای خودش استادکار می‌شود.

«چون شغل پدرم در تربت حیدریه مسگری بود، با زیر و بم کار آشنایی داشتم. شغل ما آن زمان درجه یک بود. شاگردی را در مغازه‌ای در «کوچۀ هشت‌متری» در خیابان طبرسی شروع کردم.

بعد هم در «گاراژ ایران‌بنز» که در فلکۀ حضرت بود، مشغول‌به‌کار شدم. تجربه‌های دیگرم کارکردن در خیابان مصلی و خیابان سرخس بود که در مغازۀ دیگران کار می‌کردم.».

او می‌گوید: «البته استاد اصلی من پدرم بود و من اصل کار را پیش ایشان یاد گرفتم.».

 

همزمان با خرید مغازه، پدرم فوت کرد

جوان مسگر در ۲۳ سالگی موفق می‌شود با تلاش و دست‌رنج خودش مغازه‌ای بخرد و بی‌دغدغۀ هزینۀ اجاره، کارش را ادامه دهد: «پدرم در مشهد مغازه نداشت. سال ۵۲ بود که من در بیست‌متری چمن، مغازه‌ای را اجاره کردم تا در کنار پدرم، کارمان را شروع کنیم.

همان‌سال سربازی رفتم و یک‌سال بعدش هم با پس‌اندازی که جمع کرده بودم، همین مغازۀ فعلی را خریدم.».

بعد از مغازه‌دارشدن، در سرش نقشه‌ها و فکر‌های زیادی بوده که می‌خواسته همراه‌با پدرش آن‌ها را عملی کند، اما در خدمت سربازی خبر فوت پدرش را دریافت می‌کند و دست‌تن‌ها می‌ماند: «سال ۵۴ که دوران خدمتم تمام شد، در همین مغازه به‌تن‌هایی و از صفر کارم را شروع کردم.».

 

 با آمدن ظروف مختلف به بازار، کارگاهم را تعطیل کردم

با‌توجه‌به اینکه حالا مردم به‌ندرت ظروف مسی می‌خرند، کارش کمی تغییر کرده است: «قبلا کارگاهی در محلۀ سیدی داشتم که همۀ سفارش‌ها را آن‌جا می‌ساختم و بعد هم دست مشتری می‌دادم.

کارم رونق داشت و زمانی ۵ کارگر و شاگرد داشتم؛ اما بعد که ظروف جدید آمد، کارگاه را جمع کردم. حالا هم برای اینکه مغازه‌ام بچرخد، ظروف مختلف را از بازار می‌خرم و اینجا به مردم می‌فروشم؛ البته خریدوفروش ضایعات مس و ظروف کوچک مسی را هم انجام می‌دهم.».

 صفرتاصد ساخت ظروف مسی

درمورد روش تهیۀ ظروف مسی از آقامحمدحسین می‌پرسیم که می‌گوید: «ظروف مسی با استفاده از ورق مس و روش چکش‌کاری گرم و سرد ساخته می‌شود. ابتدا ورق مسی را برای درست‌کردن ظروف به اندازه‌های مختلف برش داده و بعد با ابزار‌های مختلف، آن را روی سندان حالت می‌دهند.

بعد جا‌هایی را که به هم وصل می‌شوند، برش می‌دهند و آن را به‌وسیلۀ تنه کار، با حرارات به‌هم جوش می‌دهند. ظرف‌های آماده‌شده را با اسید می‌شویند و آن را چرخشی حرارت می‌دهند. موقع چرخش، پنبه را به کمی پودر لحیم، آغشته می‌کنند و به قسمت‌های مختلفِ مس می‌زنند تا رنگ آن سیاه شود.

وقتی مس سیاه شد با پنبه، قلع را به بدنۀ آن می‌مالند. بعد از تمام‌شدن این مرحله، ظرف را در آب خنک فرومی‌کنند. چون پودر لحیم سمی است، برای تمیزکردن ظروف مسی از گِل استفاده می‌کنند.».

 

مسِ  از سکه افتاده

 

 دیروزِ محله این‌قدر پررفت‌وآمد نبود

۴۲ سال است که در محلۀ چمن زندگی می‌کند و شهروندی قدیمی به‌حساب می‌آید؛ برای همین است که از دیروز و امروز محله گفتنی‌های زیادی دارد: «اوایل به این منطقه، خیابان «فرمان» می‌گفتند.

بعد هم نامش، «بیست‌متری مصلی» شد و در‌حال‌حاضر هم اسمش را «چمن» گذاشته‌اند. قبلا این همه خانه و مغازه در این محله نبود. وسایل نقلیه به‌ندرت دیده می‌شد و رفت‌وآمد‌ها هم کمتر بود، اما حالا که هرکسی یک‌ماشین برای خودش دارد، اینجا شلوغ و پررفت‌وآمد شده.».

کاسب قدیمی محلۀ چمن در ادامه می‌گوید: «از چهارراه مصلی به بعد، همه باغ بود و از بولوار مصلی مسیر باریکی برای رفتن به کشتارگاه «محمدآباد» وجود داشت. چهارراه آخر چمن هم به «قهوه‌خانۀ عرب» معروف بود که نامناسب‌بودن مکانش باعث نگرانی مردم شده بود.».

 

بین کسبه و مردم اعتماد زیادی وجود داشت

ادامۀ حرفش را دربارۀ «قهوه‌خانۀ عرب» از سر می‌گیرد و می‌گوید: «صاحب این قهوه‌خانه، مردی عرب بود که قهوه‌خانۀ بزرگش، به پاتوق اراذل و اوباش تبدیل شده بود. خلافکاران برای قماربازی و خریدوفروش اجناس دزدی و کار‌های خلاف دیگر به این قهوه‌خانه می‌آمدند.

به همین خاطر برای محله، بدنامی آورده بود، اما امروز دیگر همه‌چیز تغییر کرده و شرایط مساعد شده است.».

آقامحمدحسین هنوز از روابط قدیم کسبه و مردم، و از اعتماد زیادی که بین آن‌ها وجود داشت، گفتنی‌ها و خاطرات خوبی دارد: «مردم قدیم به کسبه اعتماد زیادی داشتند و آن‌ها را در بسیاری از مسائل، امین خود می‌دانستند.

کاسب‌ها هم به خدا توکل می‌کردند و در معاملاتشان منصف بودند. چون هزینه‌های زندگی پایین بود، مغازه‌دار‌ها هم به فکر به‌دست‌آوردن سود آن‌چنانی و زیادکردن قیمت جنس‌های‌شان نبودند.

من خودم زمانی که مغازۀ اجاره‌ای داشتم، ماهی ۴۵ تومان اجاره می‌دادم و درآمد روزانه‌ام هم بین ۸ تا ۱۰ تومان بود. از ۷ صبح تا ۸ شب هم کار می‌کردیم و زندگی شادی داشتیم. نه نگران فردا بودیم و نه حرص مال دنیا را می‌خوردیم.».

 

بعد از اسپند دودکردن، آب‌گوشت را بار می‌گذاشتم

حرف خاطره که پیش می‌آید، از برنامۀ هر روزش در گذشته می‌گوید: «هرروز ساعت هفت‌صبح سرکار می‌رفتم و اولین‌کاری که می‌کردم این بود که نیم‌کیلو گوشت می‌خریدم؛ بعد از اینکه اسپند دود می‌کردم، گوشت را برای خودم و سه‌شاگردم بار می‌گذاشتم.

دیزی سنگی داشتم که گوشت و سیب‌زمینی و نخود را داخل آن می‌ریختم و کنار کوره می‌گذاشتم تا با حرارت کوره بپزد. غذا که آماده می‌شد، بوی آن تمام محله را برمی‌داشت.».



* این گزارش دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۶ در شماره ۲۶۰  شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر